♥ داستان های آموزنده ♥
♥ باشگاه علمی تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥
♥ سلیمان نبی و مورچه عاشق ♥
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته است که اگر این کوه را جابجا کنم به وصال او خواهم رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: اما من تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد . . .
بیائید همیشه تمام سعی مان را در زندگی بکار بندیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست . . .
و شما . . . اگر يكي از این مورچه ها را جلوي پايتان ببينيد چه ميكنيد؟
♥ باشگاه یوگا پرنده آزاد ♥