♥ داستان های آموزنده ♥ باشگاه علمی تخصصی یوگا پرنده آزاد کرج ♥
♥ در آرزوی دریا ♥
آدم لبخند زد : ماهي كوچك دچار آبي بيكران بود . آرزويش همه اين بود كه روزي به دريا برسد و هزار و يك گره آن را باز كند و چه سخت است وقتي كه ماهي كوچك عاشق شود . عاشق درياي بزرگ . ماهي هميشه و همه جا دنبال دريا مي گشت ، اما پيدايش نمي كرد . هر روز و هر شب مي رفت ، اما به دريا نميرسيد . كجا بود اين درياي مرموز گمشده پنهان كه هر چه پيشتر مي گشت ، کمتر مي شد و هر چه كه مي رفت ، دورتر . ماهي مدام مي گريست ، از دوري و از دلتنگي و در اشك و دلتنگي اش غوطه مي خورد . هميشه با خود مي گفت : اينجا سرزمين اشك هاست . اشك عاشقاني كه پيش از من گريسته اند ، چون هيچ وقت دريا را نديدند ؛ و فكر مي كرد شايد جايي دور از اين قطره هاي شور حزن انگيز دريا منتظر است .
ماهي يك عمر گريست و در اشك هاي خود غرق شد و مُرد ، اما هيچ وقت نفهميد كه دريا همان بود كه عمري در آن غوطه مي خورد . قصه كه به اينجا رسيد ، آدم گفت : ماهي در آب بود و نمي دانست ، شايد آدمي هم با خداست و نمي داند و شايد آن دوري كه عمري از آن دم زديم ، تنها يك اشتباه باشد . آن وقت لبخند زد . خوشبختي از راه رسيد و بهشت همان دم برپا شد .
♥ بهشت آرامش با شما باد ♥
♥ باشگاه یوگا پرنده آزاد ♥