داستان های آموزنده

باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد یوکا استان البرز+کانون یوگا پرنده آزاد+آکادمی یوگا پرنده آزاد+داستان های آموزنده+ توکل بر خدا

توکل بر خدا

در سال قحطي عارفي غلامي ديد كه شادمان بود . گفت چطور در چنين وضعي شادي مي كني؟ گفت : من غلام اربابي هستم كه چندين گله و رمه دارد و تا وقتي براي او كار مي كنم روزي مرا مي دهد. عارف گفت : از خود شرم دارم كه يك غلام ، به اربابي با چند گوسفند توكل كرده و غم به دل راه نمي دهد و من خدايي دارم كه مالك تمام دنياست و نگران روزي خود هستم!

شاد باشید

باشگاه یوگا پرنده آزاد