♥ داستان های آموزنده ♥
♥ باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥
♥ توکل بر خدا ♥
در سال قحطي عارفي غلامي ديد كه شادمان بود . گفت چطور در چنين وضعي شادي مي كني؟ گفت : من غلام اربابي هستم كه چندين گله و رمه دارد و تا وقتي براي او كار مي كنم روزي مرا مي دهد. عارف گفت : از خود شرم دارم كه يك غلام ، به اربابي با چند گوسفند توكل كرده و غم به دل راه نمي دهد و من خدايي دارم كه مالك تمام دنياست و نگران روزي خود هستم!
♥ شاد باشید ♥
♥ باشگاه یوگا پرنده آزاد ♥