داستان های آموزنده باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد

یوگا استان البرز+باشگاه علمی تخصصی یوگا چی کنگ تای چی پرنده آزاد کرج+ سیمین صدیق ابراهیم نیا+ الهی با خاطری خسته ، دلی به تو بسته ، دست از غیر تو شسته در انتظار رحمتت نشسته ام می دهی کریمی ، نمی دهی حکیمی می خوانی شاکرم ، می رانی صابرم الهی احولم چنان است که می دانی و اعمالم چنین است که می بینی نه پای گریز دارم ، نه زبان ستیز الهی مشت خاکی را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید؟دستم بگیر یا الرحمن الرحیم+کانون یوگا پرنده آزادکرج+آکادمی یوگا پرنده آزادکرج+خانه یوگا پرنده آزادکرج استان البرز+ کانون يوگا پرنده آزاد کرج استان البرز+باشگاه علمی تخصصی یوگا پرنده آزاد کرج+داستان های آموزنده باشگاه علمی تخصصی یوگا پرنده آزاد کرج+سیمین صدیق ابراهیم نیا 

ثروت حقیقی

روزی مردی ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند . آن دو ، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید: پسرم نظرت در مورد مسافرتمان چیست؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید : آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد : بله پدر! و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه خود یک سگ داریم و آنها چهار تا ، ما در حیاط خود یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد . ما در حیاط خود فانوسهای تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود ، اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . . . پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش              گفت بيدار شو ای رهرو خواب آلوده

باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد