♥ داستان های آموزنده ♥ باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥
♥ هدیه ای از بزرگمهر ♥
روزي انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانهای تاریک به زندانش افکند و دستور داد تا او را به زنجیر بستند . چون بزرگمهر روزی چند بر این حال بود ، انوشیروان کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند . آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان .
بدو گفتند : در این تنگی و سختی تو را آسوده دل میبینیم!
گفت: معجونی ساختهام از شش جزء و به کار میبرم و چنین که میبینید مرا نیکو میدارد .
پرسیدند : آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید .
گفت : آری جزء نخست اعتماد بر خدای است ، عزوجل .
دوم آنچه مقدر است بودنی است .
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست .
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم ، پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم .
پنجم آنکه شاید حالی سختتر از این رخ دهد .
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد .
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت…
♥ کامروا باشید ♥
♥ باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥