داستان های آموزنده باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد

 استان البرز داستان های آموزنده باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد  فرصت هاي زندگی مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود و بر این درخواست خود پافشاری می کرد… کشاورز وقتی اصرار او را ديد با اشاره به سه گاو نري که در طویله بسته شده بودند به او گفت که در صورتی با این ازدواج موافقت می کند که مرد جوان بتواند دم یکی از اين گاوها را بگیرد و اگر نتوانست پی کار خود برود! جوان خوشحال از اين شرط ساده با گردنی افراشته به سمت زمین گسترده کشاورز رفت و فاتحانه در وسط زمین ايستاد!   درِ اولین و بزرگترین طویله باز شد . باور کردنی نبود . بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که جوان در تمام عمرش دیده بود از آن خارج شد . گاو در حالي که با سم به زمین می‌کوبید ، به طرف مرد جوان حمله برد . جوان وحشت زده خود را به کناري کشید و خلاصه ماجرا به خیر گذشت! جوان با خود فکر کرد : هنوز دو فرصت ديگر باقيست و منتظر گاو بعدی شد . در دومین طویله که کوچکتر از قبلی هم بود باز شد . گاو کوچکتر از قبلی بود ، اما . . .  اين یکی هم خشمگین وسم کوبان! جوان پیش خود فکر کرد: حتماً گاو سوم کوچکتر است . از در طویله می توان حدس زد که گاو سوم کوچکتر است! منطق می‌گوید این گاو را هم رها کنم . به خطر کردن نمی ارزد . . . و خلاصه گاو از مرتع گذشت . سومین در طویله هم باز شد و جوان همانطور که فکر می‌کرد گاوی ضعيف و مردنی از طویله خارج شد!  جوان لبخند زنان به روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد . . . اما گاو . . . دم نداشت!!! فرصت های زندگی چون ابرها در گذرند و اگر به آنها اجازه رد شدن بدهيم ، معلوم نیست که باز هم فرصتی دوباره بيابيم! پس دوستان بیائید از فرصت های زندگی مان آگاه باشیم و آن ها را دریابيم . درود بر شما  باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد

فرصت هاي زندگی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود و بر این درخواست خود پافشاری می کرد . . . کشاورز وقتی اصرار او را ديد با اشاره به سه گاو نري که در طویله بسته شده بودند به او گفت که در صورتی با این ازدواج موافقت می کند که مرد جوان بتواند دم یکی از اين گاوها را بگیرد و اگر نتوانست پی کار خود برود! جوان خوشحال از اين شرط ساده با گردنی افراشته به سمت زمین گسترده کشاورز رفت و فاتحانه در وسط زمین ايستاد!

درِ اولین و بزرگترین طویله باز شد . باور کردنی نبود . بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که جوان در تمام عمرش دیده بود از آن خارج شد . گاو در حالي که با سم به زمین می‌کوبید ، به طرف مرد جوان حمله برد . جوان وحشت زده خود را به کناري کشید و خلاصه ماجرا به خیر گذشت! جوان با خود فکر کرد : هنوز دو فرصت ديگر باقيست و منتظر گاو بعدی شد .

در دومین طویله که کوچکتر از قبلی هم بود باز شد . گاو کوچکتر از قبلی بود ، اما . . .  اين یکی هم خشمگین وسم کوبان! جوان پیش خود فکر کرد : حتماً گاو سوم کوچکتر است . از در طویله می توان حدس زد که گاو سوم کوچکتر است! منطق می‌گوید این گاو را هم رها کنم . به خطر کردن نمی ارزد . . . و خلاصه خود را به کناری کشید و گاو از مرتع گذشت .

سومین در طویله هم باز شد و جوان همانطور که فکر می‌کرد گاوی ضعيف و مردنی از طویله خارج شد! جوان لبخند زنان به روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد . . .اما گاو . . . دم نداشت!!!

فرصت های زندگی چون ابرها در گذرند و اگر به آنها اجازه رد شدن بدهيم ، معلوم نیست که باز هم فرصتی دوباره بيابيم! پس دوستان بیائید از فرصت های زندگی مان آگاه باشیم و آن ها را دریابيم .

درود بر شما

باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد