♥ داستان هاي آموزنده ♥ باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥
♥ دشتی پر از گل سرخ ♥
حکیمي سالخورده از دشتی پر از برف می گذشت که به پيرزنی برخورد که گریه میکرد . حکیم پرسید: شما چرا گریه میکنید؟
ـ چون وقتي به زندگیام فکر میکنم ، به جوانیام ، به آن چهره زیبایی که در آینه میدیدم و مردی که دوستش داشتم ، به گريه می افتم! این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است . او میدانست که من در کهنسالي بهار زندگیام را به خاطر خواهم آورد و غمگين خواهم شد!
حکیم در آن دشت پر برف ایستاد ، به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت . عاقبت ، گریه زن تمام شد .
ـ پيرزن پرسید : شما در آن جا چه میبینید؟
ـ حکیم پاسخ داد: دشتی پر از گل سرخ . خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن گذشته را مي بخشيد ، نسبت به من لطف بيکرانی داشت . میدانست که من در زمستان همیشه میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم .
♥ شادی هايتان ماندگار ♥
♥ باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥