داستان های آموزنده باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد

استان البرز باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد کرج داستان های آموزنده

تغییر سرنوشت 

 در نبردی مهم و سرنوشت ساز فرمانده ای تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیاد حریف دست به حمله بزند . او تمام جوانب را سنجیده بود و مطمئن بود که پیروز می شوند اما تردید و دودلی را در چهره سربازنش می دید . در مسیر میدان نبرد در مکانی مقدس توقف کردند . بعد از انجام فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ، ژنرال سکه ای در آورد و گفت: سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر خط آمد ، ما جنگ را می بریم ، اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد . سرنوشت این نبرد در این لحظه مشخص خواهد شد و سکه را به بالا انداخت! همگی مشتاقانه و نگران منتظر پایین آمدن سکه بودند! سکه بر زمین افتاد : خط بود . . . سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند که نبرد را پیروز خواهند شد و با قدرت به دشمن حمله کردند و . . .  پیروز شدند . بعد از جنگ ستوانی به فرمانده گفت : سرنوشت را نمي توان تغییر داد آنهم با یک سکه! فرمانده در حالی که سکه ای که دو طرف آن خط بود را به ستوان نشان می داد جواب داد : کاملا حق با شماست . سرنوشت را نمی توان تغییر داد!

  حضور گرمتان پایدار باد

  باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد