داستان های آموزنده باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد

« خداوند يار اهل ايمان است و آنان را از ظلمات به نور هدايت مي کند »

« آية الکرسي »

استان البرز باشگاه تخصصی یوگا و علوم وابسته پرنده آزاد کرج سیمین صدیق ابراهیم نیا داستان های آموزنده

دوچرخه سواري با خدا

 من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ یک رئیس یا یک قاضی می دانستم که دنبال شناسائی خطاهایی است که من انجام داده ام و با این دیدگاه می اندیشیدم : خداوند می داند وقتی که من مُردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم...!

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...

نمی دانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم ؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم ولی تقریبا برایم خسته کننده بود! تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم... فکر می کردم اينگونه موفق هستم!

اما وقتی خدا ، هدایت زندگی مرا در دست گرفت ؛ او کاملاً بلد بود...از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوه ها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت : تو فقط پا بزن...

من نگران و مضطرب بودم! پرسیدم : مرا به کجا می بری؟

او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم!

وقتی می گفتم : می ترسم  . او به عقب بر میگشت ، نگاهم می کرد ، دستم را می گرفت و می فشرد و من آرام می شدم...

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا بصورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم هم گذشتیم و دور شدیم... 

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده! آنها بار اضافی سفر زندگی است! به خواست او ، من هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم دریافت هدیه ها ، بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است . به این ترتیب بود که بار ما در سفر زيبای زندگي سبک و سبک تر شد... 

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ؛ اما او اسرار دوچرخه سواری «زندگی» را به من نشان داد . خدا میدانست چگونه از راه های باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاده های مسطح ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند...

و من دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم .

و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود يعنی «خدا» لذت میبرم .

و من هر وقت نمی توانم از موانع بگذرم... او فقط لبخند میزند و می گوید : پا بزن...

  خدا به همراهتان 

باشگاه تخصصي یوگا پرنده آزاد ♥