مطالب مرتبط  باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد

استان البرز باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد کرج ، ارما بومبک     اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد! اثر : ارما بومبک اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم . دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم ، حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده . در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم . پای صحبت های پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدت ها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم . با فرزندانم بر روی چمن می نشستم ، بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند . با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم . هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است . هرگز چیزی را نمی خریدم ، فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است .  به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم ، چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم . وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم : بسه دیگه! حالا برو پیش از غذا خوردن دست هایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم . اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم . زندگی دوباره را از هم اکنون آغاز کنید باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد

اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد!

اثر :ارما بومبک

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم.

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم ، حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده .

در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم .

پای صحبت های پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدت ها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم .

با فرزندانم بر روی چمن می نشستم ، بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند .

با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم .

هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است .

هرگز چیزی را نمی خریدم ، فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است .

به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم ، چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم .

وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم : بسه دیگه! حالا برو پیش از غذا خوردن دست هایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم .

اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم . . . آن را به دقت می دیدم . . .  به آن حیات می دادم . . . و هرگز آن را پس نمی دادم . . .

  زندگی دوباره را از هم اکنون آغاز کنید

باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد