باشگاه يوگا پرنده آزاد   داستان های آموزنده  باشگاه يوگا پرنده آزاد

باشگاه يوگا پرنده آزاد سيمين صديق ابراهيم نيا باشگاه علمی تخصصی يوگا پرنده آزاد باشگاه يوگا پرنده آزاد سيمين صديق ابراهيم نيا

   اين نيز بگذرد . . . 

,داستان های آموزنده, یوگا,پرنده آزاد,Yoga, Free Bird, این نیز بگذرد,یوگای استان البرز,مرکز یوگای کرج,

بزرگی در عالم خواب دید که به او می گویند : فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن . دو شب این خواب براي او تکرار شد و او توجه نکرد ، ولی وقتي براي بار سوم اين خواب را ديد ، مطمئن شد که پيامي در اين خواب وجود دارد ، لذا به آن حمام مراجعه کرد . دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است . به نزدیک حمامی رفت و گفت : کار بسیار سختی داری. در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و . . .  حمامی گفت : « این نیز بگذرد.  »

یکسال گذشت و باز خواب براي او تکرار شد و دوباره به همان حمام مراجعه کرد . دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها پول می گیرد . مرد وارد حمام شد و گفت : یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری . حمامی گفت : « این نیز بگذرد . »

دوسال بعد باز هم همان خواب را دید . این بار فوراً خود را به محل حمام رساند   ولی مرد حمامی را ندید . وقتی جویا شد گفتند : او دیگر حمامی نیست! در بازار تیمچه ای دارد و یکی از معتمدین بزرگ است . به بازار به ديدار مرد رفت و به او گفت : خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه ای شده ای! حمامی گفت : « این نیز بگذرد . » مرد تعجب کرده و گفت : دوست من ، کار و موقعیت خوبی داری! چرا بگذرد؟

چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود . مردم گفتند : پادشاه  فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می خواسته و بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرده و او در حال حاضر وزیر اعظم پادشاه است! خود را به دربار پادشاه رساند و به پيش وزير رفت. پس از عرض ارادت و تبريک ، حال او را جويا شد . وزير در جواب گفت : « اين نيز بگذرد . »

پس از مدتي در شهر خبر پيچيد که پادشاه به دليل اينکه وزير خود را امین می داند ، وصیت کرده است که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند . کمی بعد از وصیت ، پادشاه فوت کرد و حمامي داستان ما پادشاه شد . مرد به هر طريقي که بود خود را به  کاخ پادشاهی و بارگاه او رسانده و با تعجب فراوان از نزدیک به تماشاي کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی ايستاد . سپس ناباورانه جلو رفته خود را معرفی کرده و به پادشاه گفت : خدا را شکر که شما را در مقام بلند پادشاهی  می بینم . پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت : « این نیز بگذرد . » مرد باز هم شگفت زده پرسيد : ديگر از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهید که باید بگذرد؟

مدت ها گذشت و مرد در سفر بعدی خود ، راه به دربار پادشاه يافت . گفتند : پادشاه مرده است . ناراحت شد و اشک ريزان به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد . مشاهده کرد پادشاه بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده بود حک کرده و نوشته است : « این نیز بگذرد . . . »

. . . سال ها بعد رهگذراني که از گورستان شهر عبور مي کردند سنگ قبري را مي ديدند که بر اثر گذشت زمان ترک خورده و شکسته است . بر  روي اين سنگ قبر نوشته شده بود : « اين نيز بگذرد . . . »

همواره به ياد داشته باشيم :

      هم موسم بهار طرب خيز بگذرد              هم فصـل نا ملایـم پاییز بگـذرد       

  گر نا ملایمی به تو روي آورد قضا             دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد

باشگاه يوگا پرنده آزاد سيمين صديق ابراهيم نيا 

باشگاه يوگا پرنده آزاد