♥ مطالب مرتبط ♥ باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥
♥ حرف شنو ♥
معلم بهم گفت : انگار تو اصلاً حرف شنوي نداري !
هي سر كلاس وول مي خوري .
براي چي يه جا آروم نمي شيني ؟
حالا برو يه گوشه وايستا تا ببيني .
تا كه بهت نگفتم روت رو اين ور نكن . حاليت شد ؟!
من هم رفتم و يه گوشه وايستادم تا وقتي كه هوا تاريك شد .
اون هم نه خيال كنين ناله كنون و اشك ريزون .
به هر حال اينقدر موندم تا همه رفتند خونه هاشون .
به نظرم خانم معلم من رو پاك يادش رفته بود .
فردا و پس فرداي اون روز هم تعطيلي بود .
من هم تعطيلي ها رو اونجا موندم ،
حتي روز بعدش هم همونجا موندم .
منتها روزِ بعد ، اولين روز تعطيلات تابستاني بود ،
تير و مرداد هم موندم . چه عرق ريزوني بود !
به هر حال بايد از خانم معلم حرف شنوي مي كردم .
باري ! موندم تا آخر شهريور . چه كاري كردم !
بعدش هم . اي داد و بيداد . در مدرسه رو بستند ،
در و پنجره ها رو هم كلاً تخته كوبوندند و رفتند .
مدرسه به جاي تازه اي منتقل شد . هيچ كس هم نرسيد به دادم ،
خلاصه تا حالاش چهل ساله كه اينجا وايستادم .
در تاريكي و خاك و خُل و جير جير در و پنجره ،
منتظرم خانم معلم بگه : « روت رو برگردون ، دوباره »
حالا شايد منظورش دقيقاً اين نبوده باشه هم
اما من ، چه كنم كه حرف شنوام !
♥ شل سيلور استاين ♥
شاگردان گاهی ولی معلمان هر روز امتحان می دهند . . .
♥ باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥