♥ داستان های آموزنده ♥ باشگاه علمی ـ تخصصی یوگا پرنده آزاد ♥
♥ حکايتی از اسرارالتوحيد ♥
♥ تقديم به رهروان راه حقيقت ♥
در آن وقت که خواجه حسن مؤدب رحم الله عليه به ارادت شيخ پيدا آمد در نيشابور و در خدمت شيخ بايستاد ، هر چه داشت از مال دنيا ، در راه شيخ صرف کرد و شيخ او را به خدمت درويشان نصب کرد و او بدان مهم بايستاد و آن خدمت می کرد و شيخ به تدريج و رفق ، او را رياضت می فرمود و آنچه شرط اين راه بود او را بر آن تحريض می کرد و هنوز از آن خواجگی چيزی در باطن خواجه حسن باقی بود. يک روز شيخ ، خواجه حسن را آواز داد و گفت: «يا حسن! کَواره بر بايد گرفت و به سرِ چهار سوی کرمانيان بايد شد و هر شکنبه و جگر بند که يابی ببايد خريد و در آن کَواره نهاد و در پشت گرفت و به خانقاه آورد .» حسن کَواره در پشت گرفت و برفت و آن حرکت ، عظيم بر وی سخت می آمد اما به ضرورت اشارت پير ،نگاه می بايست داشت . به سرِ چهار سوی کرمانيان آمد و هر جگر بند و شکنبه که ديد بخريد و بر کَواره نهاد و بر پشت گرفت و آن خون ها و نجاست ها بر جامه و پشت او می دويد و او در هر نفسی می مرد از شرم و خجالت مردمان که او را در آن مدت نزديک با جامه های فاخر ديده بودند و چندان نعمت دنيا و غلامان و تجمل و امروز ، بدين صفت می ديدند و او را از سرِ خواجگی برخاستن بغايت سخت بود و همه خلق را همچنين بود و خود ، مقصود شيخ از اين فرمان اين بود تا بقيت خواجگی و حبِ جاه که اندرون حسن مانده بود از وی فرود برد. چون حسن آن کَواره در پشت گرفت و برين صفت ، به چهار سوی کرمانيان به خانقاه آورد ، به کوی عَدَنی کوبان و آن يک نيمه از راست بازارِ شهر نيشابور بود و از درِ خانقاه در آمد و پيشِ شيخ بايستاد . شيخ گفت : «اين را همچنين به دروازه حيره بايد برد و پاکيزه بشست بدان آب و باز آورد .» و آن ديگر نيمه از چپ بازار شهر بود .
حسن همچنان به دروازه حيره شد و آن شکنب ها را بشست بدان آب روان و باز آورد ، چون به خانقاه رسيد از آن خواجگی و حبِ جاه با وی هيچ نمانده بود و آزاد و خوش دل درآمد . شيخ گفت : «اکنون اين را به مطبخی بايد داد تا امشب اصحابنا را شکنبه وايي بپزد .» حسن آن کَواره را به مطبخی داد و اسباب آن بياورد تا مطبخی بدان مشغول گشت.
شيخ ديده بود که حسن را در آن رياضت رنجی عظيم رسيده بود، حسن را آواز داد و گفت : «اکنون غسلی بايد کرد و جامه پاک و نمازی که معهود بود پوشيد و به سرِ چهار سوی کرمانيان بايد شد و از آنجا تا به دروازه حيره بايد شد و از همه اهل بازار می پرسيد که هيچ مردی را ديديد با کَواره شکنبه در پشت؟»
حسن به حکمِ اشارت شيخ برفت و از آنجا که شکنبه خريده بود تا آنجا که بشسته بود و باز آورده ، از يک يک دوکان دار می پرسيد و از هر که او را ديده بود يک کس نگفت که من چنين کسی را ديدم يا آن کس تو بودی . چون حسن به پيش شيخ آمد ، شيخ گفت : «ای حسن آن تويي که خود را می بينی و الا هيچ کس را پروای ديدن تو نيست . آن نفس تست که ترا در چشم تو می آرايد ، او را قهر می بايد کرد و بماليد ماليدنی که تا بِنَشکَنيش دست ازو نداری و چنان به حقّش مشغول کنی که او را پروای خود نمانَد .»
حسن را چون آن حالت مشاهده افتاد از بند خواجگی و حب جاه بکلی برون آمد و آزاد شد و مطبخی آن شکنب ها را بپخت و آن شب سفره بنهادند و آن خوردنی بر سفره نهادند و شيخ و جمع متصوّفه بر سفره بنشستند . شيخ گفت : ای اصحاب بخوريد که امشب خواجه وایِ حسن می خوريد .
♥ باشگاه يوگا پرنده آزاد ♥
٭ اسرارالتوحيد فی مقامات شيخ ابوسعيد، کتابی است عرفانی و تاريخی در شرح احوال و اعمال و کلمات ابوسعيد ابوالخير ( تولد 357 وفات 440 هـ . ق ) که نواده او محمّدبن منوّر بين سال های 552 و 559 هـ . ق تأليف کرده است . اين کتاب قديمی ترين تأليفی است که در باره زندگينامه اولياء نوشته شده و از مآخذ اصلی عطّار در تذکره الاولياء و جامی در نفحات الانس به شمار می آيد .